پنجمین خاطره نماز
موضوع : نماز ، در هر حالتی!
در ادامه مطلب خاطره را بخوانید...
به نام یکتای هستی
حدود یکی دو سال پیش در یکی از روزهای زمستان که درمدرسه بودم هنگام اذان مانند روزهای قبل به حیاط مدرسه رفتم تاوضو بگیرم و نمازم را اول وقت بخوانم . باد شدیدی می وزید و هوا بسیار سرد بود . آب ! که چه عرض کنم ،انگار یخ را خرد کرده بودی و داشتی با آن وضو می گرفتی . البته من می دانستم که وضو با آب سرد و در هوای سرد ثواب زیادی دارد . پس از آن به نمازخانه رفتم .حس می کردم که آنجا سردتر از بیرون است . چادری را برداشتم و شروع به نماز خواندن کردم .نمازم را که خواندم در حال دعا کردن بودم که دیدم دبیر پرورشی مدرسه ی ما که نمازش تمام شده بود برخاست و رو کرد به دانش آموزانی که در حال نماز خواندن بودند و تعدادشان نیز بسیار اندک بود و شماره ای را با صدای بلند گفت : وقتی بچه ها را شمردند هنگام شمارش آن به من رسید و آن روز به من جایزه ای دادند ، اما من هیچ وقت نمازم را بخاطر جایزه نمیخوانم و فقط و فقط آنرا بخاطر خودم می خوانم؛چون می دانم که خدا هم نیازی به آن ندارد.فقط می خواهم با خواندن آن بگویم که خدای من خیلی خیلی دوستت دارم .
مائده چوپانی رودباری