مشک را پر آب کرد؛ از خوشحالی حتی حواسش نبود که دستانش را بریده اند...
بعد از ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت بود که فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش... وقتی که برادرش حسین(ع) آمد بالای سرش؛ تا می خواست مانند همیشه دست به سینه سلام دهد، تازه فهمیده که دستانش نیست...
السلام علیک یا سقای کربلا... السلام علیک یا اباعبدالله الحسین...
+ نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۳ ساعت 13:42 توسط خادم الرضا(ع)
|